شبی که همه هستی یتیم شد. (چرا لباس مشکی؟)
امشب کوفه نه، هستی یتیم است و ذرات سر بر شانهی هم میگریند. برگ برگ نخلستان مویه میکند. چاه مرثیه می خواند. محراب ماتم گرفته است. شیون پردهنشینان حرم کبریا ، همه سو را پر کرده است. همه جا غم، تنها رهگذر کوچهها و دلهاست. امّا نه، بهشت منتظر است. آن جا لبخندِ فاطمه به استقبال علی میآید. پیامبر آغوش میگشاید و به یُمن آمدن علی حلقهی درِ بهشت یاعلی میگوید ... و هر چه شهید به پیشواز میآیند. خوش آمدی علیجان و این دلنشینترین صدا در گوش علی است. صدای آشنای فاطمه . ...